فریاد زیر آب

فریاد زیر آب

خاطرات خیس
فریاد زیر آب

فریاد زیر آب

خاطرات خیس

گاهی اوقات خدا می شوم ...

  
 

 گاهی اوقات خدا می شوم

 جای خدا که می نشینم آن بالا
 سرم گیج می رود
 از آن بالا همه چیز شبیه هم است
 آدم ها نقطه های سیاهی هستند که تند و گاهی هم آهسته به این سو آن سو می روند
 گاهی خرید سبزی قورمه سبزی
 و گاهی هم قرار های عاشقانه
 از آن بالا
 از پس سیاهی دود سیگارها و کارخانه ها و ماشین ها
 همه چیز مبهم به نظر می رسد
 آدم ها به بالا نگاه نمی کنند
 می دانم خدا چشم های آدم ها را دوست دارد
 انگار آدم ها
 همان نقطه های سیاه شلوغ
 روی زمین دنبال سکه های طلا می گردند
 آدم ها به گردن های رو به پایین
 به شانه های افتاده
 و به چشم های زاویه دار چهل و پنج درجه , عادت کرده اند
 من اگر جای خدا بودم
 چشمان خسته ام را می بستم
 و روی ابرهای مخملی نرم و سفیدم
 برای همیشه می خوابیدم
 کاش این بالا داروخانه ای هم بود
 سرم
درد گرفت

نظرات 5 + ارسال نظر
شبنم چهارشنبه 12 مرداد 1384 ساعت 12:15 ق.ظ

خیلی خیلی خوب موفق باشی

شاهرخ چهارشنبه 22 تیر 1384 ساعت 01:17 ب.ظ

سلام علی جان وبلاگت خیلی نازه

شکوفه سه‌شنبه 21 تیر 1384 ساعت 08:43 ب.ظ http://sharik.persianblog.com

سلام خوبی تشکر از تشریف فرماییتون خوشحالم کردی

ديانا جمعه 17 تیر 1384 ساعت 11:30 ق.ظ http://justkhodam.blogsky.com

سلام
خوبی
اين مطلبت خيلی جالب بود
خوشم اومد
به کلبه منم سر بزن
موفق باشی

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 تیر 1384 ساعت 08:08 ق.ظ http://ssevenn.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد