ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
گاهی اوقات خدا می شوم
جای خدا که می نشینم آن بالا
سرم گیج می رود
از آن بالا همه چیز شبیه هم است
آدم ها نقطه های سیاهی هستند که تند و گاهی هم آهسته به این سو آن سو می روند
گاهی خرید سبزی قورمه سبزی
و گاهی هم قرار های عاشقانه
از آن بالا
از پس سیاهی دود سیگارها و کارخانه ها و ماشین ها
همه چیز مبهم به نظر می رسد
آدم ها به بالا نگاه نمی کنند
می دانم خدا چشم های آدم ها را دوست دارد
انگار آدم ها
همان نقطه های سیاه شلوغ
روی زمین دنبال سکه های طلا می گردند
آدم ها به گردن های رو به پایین
به شانه های افتاده
و به چشم های زاویه دار چهل و پنج درجه , عادت کرده اند
من اگر جای خدا بودم
چشمان خسته ام را می بستم
و روی ابرهای مخملی نرم و سفیدم
برای همیشه می خوابیدم
کاش این بالا داروخانه ای هم بود سرم درد گرفت
خیلی خیلی خوب موفق باشی
سلام علی جان وبلاگت خیلی نازه
سلام خوبی تشکر از تشریف فرماییتون خوشحالم کردی
سلام
خوبی
اين مطلبت خيلی جالب بود
خوشم اومد
به کلبه منم سر بزن
موفق باشی