فریاد زیر آب

فریاد زیر آب

خاطرات خیس
فریاد زیر آب

فریاد زیر آب

خاطرات خیس

نگاه هرز جامعه

نگاه هرز جامعه

               از قدیسه، 

فاحشه ساخت.

         چون،

                  مثل آنها نبود!!!


مترسک

چه زیبا گفت "مترسک"  :

وقتی نمی شود رفت  ،

همین یک پا هم اضافیست . . . !

مناجات


 خدای عزیزم: دانشـــــــــی عطا فرما تا کمتر قضاوت کنم.
آرامشـــــــی عطا فرما تا دیرتر برنجم. 
محبتـــــــــی عطا فرما تا زودتر ببخشم. 
آسایشـــــی عطا فرما تا بیشتر فرصت دهم.  
دیدگانـــــــی عطا فرما تا زیبائی ها را بیشتر ببینم.  
زبانـــــــــــی عطا فرما تا با شادی سخن گویم.                                                                        آمین

کلاغ آخر قصه ها

        هر چه می روم ، نمی رسم ! 


گاهی با خود فکر می کنم...نکند من باشم... 


                                                                   کلاغ آخر قصه ها !

لبخند بزن، زیبا

    هر روز دردی تازه ست ،


                       و


                درمان تمام اتفاقات بی شک خودت هستی ...


                                                          

            لبخند بزن ، 

                           زیبا !

انسان های بزرگ


برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد


                               چون همیشه بر این باورند 

                   که

      یا  

                   راهی خواهم یافت 
      یا  

                                      راهی خواهم ساخت

آغازی دوباره . . . !

آغازی دوباره . . . !

 

اشتباه همیشه از شاپرک های عاشق نیست

 

                                        باور کن ؛

 

                                        شقایق هم دگر آن شقایق نیست . . .

 

 

                               

 

سلام فردا والنتاین است اگر دیر شده نگران نباشید 29 بهمن هم نوع ایران باستانی اون است روز سپندار مذگان است می توانید جشن بگیرید اما جهانی اول فرداست. مطلبی که پارسال در همین مواقع در گروه ترانه ها ارسال شد: روزمهرورزی راجشن بگیرید,والنتاین نزدیک است 14 فوریه برابر با 25 بهمن هر سال در ماه فوریه و در سذتاسر اروپا و امریکا, عشاق و دلدادگان به مناسبت روز خاصیموسوم به روز سنت والنتاین, شیرینی, گل و هدایای فراوانی نثار یکدیگر میکنند. آیا میدانید که این قدیس کیست و چرا مردم این روز را گرامی داشته و آن را جشن می گیرند. والنتاین درر لغت به معنای معشوق و محبوب است. این جشن به تازگی در میان جوانان ایرانی هم رواج پیدا کرده است. حتی پدر و مادران هم در این روز بهانه ای یافته اند تا عشقشان رابه یکدیگرابراز کنند.14 فوریه(25 بهمن ماه) روز خوبی است تا نگذاریم عشقمان کمرنگ شود و فرصتی است برای زنده کردن عشقهای قدیمی که شاید گردوغبار زمان آن را به دست فراموشی سپرده است.بیایید همگی در این روززیبابا دادن هدیه به کسانی که واقعا دوستشان داریم زندگی مان را سراسر عشق و مهرسازیم. تاریخچه روز وا لنتاین تاریخچه روز وا لنتاین- و الهه قدیس این روزخاص-در پرده ای از ابهام فرورفته است. تنها همین قدر می دانیمکه ماه فوریه از گذشته های دور, ماه مهرورزی و تحقق عشق بوده است. همچنین می دانیم که روز سنت وا لنتاین بقایایی مشترک از آیین رایج در میان مسیحیان و رومیان باستان است. به راستی سنت وا لنتاین چه کسی بود و چه اتفاقاتی برایش افتاده که روز خاصی را در تاریخ به خود اختصاص داده است؟ امروزه کلیسای کاتولیک از سه قدیس یاد میکند که همگیوالنتاین نام دارند و هر سه نفر آنها شهید عشق و محبت هستند.یکی از افسانه ها حاکی از آن است که وا لنتاین که در قرن سوم میلادی و در روم باستان زندگی میکرده است, هنگامی که امپراتور کلادیوس دوم به این نتیجه می رسد که سربازان مجرد در مقایسه با سربازان متاهل باکفایت تر و قدرتمندتر هستند, ازدواج مردان جوان را غیر قانونی اعلام میکند تا بدین ترتیب بر تعداد سربازانش افزوده شود. وا لنتاین که این حکم را بسیار ناعادلانه میداند از فرمان کلادیوس سرپیچی میکند و مردان و زنان جوان را درخفا به عقد یکدیگر در می آورئ. هنگامی که کلادیوس از این عمل وا لنتاین آگاه می شود, وی را به مرگ محکوم میکند. عده ای دیگر میگویند که علت کشته شدن وا لنتاین تلاش وی برای فراری دادن آن عده از مسیحیانی بودکه در زندانهای روم اسیر بودند و به شدت مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار میگرفتند. بر اساس یکی دیگر از افسانه ها, وا لنتاین خودش اولین "هدیه وا لنتاین" را برای معشوقش می فرستد. می گویند هنگامی که وا لنتاین در بند بوده, دلداده دختر جوانی می شود که بنا به روایتی دختر زندانبان آن زندان بوده است. پیش ازمرگش, نامه ای برای آن دختر نوشته و در پایان چنین امضا میکند "وا لنتاین تو " و این عبارتی است که امروزه نیز در پایان برخی نامه ها به چشم میخورد. همانطور که گفته شد اگر چه حقیقت وجودی وا لنتاین در پرده ای از ابهام فرو رفته است, درتمامی افسانه ها شاهد هستیم که وا لنتاین پیکره و حقیقت نمادی از همدلی , دلسوزی و از همه مهمتر عشق است. بنابراین تعجبی ندارد که درسده میانه (یعنی همان قرون وسطی) وا لنتاین یکی از محبوبترین و معروفترین قدیسها در انگلستان و فرانسه بود. در حالی که عده ای اعتقاد دارندکه روز وا لنتاین را به مناسبت سالگرد مرگ وا لنتاین جشن میگیرند-که احتمالا حدود سال 270 بعد از میلاد اتفاق افتاده است- عده ای دیگر ادعا می کنند کلیسای مسیحیت از آن رو روز وا لنتاین را جشن می گیرند که به فستیوال شرک آمیزو کافرانه لوپرکالیا جنبه تقدس و دینی ببخشند. در روم باستان, فصل بهار رسما در ماه فوریه آغاز میشدو اعتقاد داشتند که ماه فوریه ماه تصفیه و پاک شدن از پلیدیها است. آنها خانه هایشان را کاملا تمیز میکردند. آنگاه نوعی گندم را به نمک می آمیختند و آن را در همه جای خانه می پاشیدند. فستیوال لوپرکالیاکه روز 15 فوریه آغاز میشد به فایُونوس , الهه زراعت در روم باستان و نیز به رمولوس و رموس- بنیانگذاران روم- اختصاص داشت. برای شروع فستیوال , اعضای لوپرسی که تعدادی از کشیشان رومی بودند, در دهانه یک غار مقدس گرد هم می آمدند. بنیانگذاران روم اعتقاد داشتند که آنها در این غار توسط یک گرگ ماده حمایت می شوند. آنگاهکشیشان رومی یک بز را به نیت حاصلخیزی و یک سگ را به نیت تزکیه قربانی می کردند. آنگاه پشم بز رامی چیدند, آنها را به خون خودش آغشته میکردند, به خیابانها می رفتند و پس از مالیدن پشم آغشته بهخون بز به صورت زنان به مزارع گندم رفته وآنجا رانیز غرق به خون میکردند. البته زنان از این عمل بسیار هراسان می شدند, با این همه اعتقاد داشتند که سال آینده برایشان سالی پرثمرونیکو خواهدشد. همچنین بر اساس یکی دیگر از افسانه ها, همه دختران مجرد شهرعصر همان روز اسامی شان را روی یک تکه کاغذ نوشته وآن را در یک بستو(گلدانی ویژه برای نگهداری وسایل گرانقدر) می ریختند. آنگاه هر کدام از پسران مجرد شهر یکی از آن اسامی را از داخل بستو در می آوردند و با صاحب آن نام آشنامی شدند. این کاراغلب به ازدواج می انجامید. پاپ اعظم گلاسیوس, نخستین بار در حدود 498پس از میلاد, روز 14 فوریه را روز سنت وا لنتاین قرارداد. بنابراین روش قرعه کشی رومیان برای انتخاب همسر ضدمذهب و غیرقانونی اعلام شد. بعدها,انگلیسی ها و فرانسویها درقرون وسطی بر این باور شدند که 14فوریه آغاز فصل جفت گیری پرندگان است و خود به رشد این رای منجر شد که روز وا لنتاین را باید جشن گرفته و گرامی بدارند. یکی از قدیمی ترین وشناخته شده ترین عشاق نامه های نوشته شده, شعری است که چارلز, دوک اورلیُان هنگام اسارتش دربرج لندن که به دنبال جنگ آگین کورت اتفاق افتاد به یاد همسرش می سراید. در قرن هفدهم در بریتانیای کبیر بود که روز وا لنتاین را در سرتاسر کشورجشن گرفتند. در اواسط قرن هجدهم, دوستان ودلدادگان از هر طبقه اجتماعی که بودند در این روز به یکدیگر هدایای کوچک یا نامه های عاشقانه می دادند. در پایان قرن هجدهم با توجه به گسترش صنعت چاپ در جهان کارتهای چاپی جایگزین دست نوشته ها شدند. در آن زمان که مردم را از ابراز احساسات فراوان منع میکردند, کارت های از پیش آماده شده بهترین روش برای نشان دادن احساسات وعلایق یک فرد به شمار می رفت. همچنین هزینه بسیار نازل پست بهترین مشوق برای علاقه مندان به این سنت محبوب به شمار می رفت. در سال های بین 1700 تا 1710 بود که امریکایی ها نیز به جرگه برگزارکنندگان روز وا لنتاین پیوستند. بر اساس گزارشات آماری, ارسال بیش ازیک میلیارد کارت وا لنتاین باعث شده است کخ این روز به عنوان دومین روز در تمام سال باشد که طی آن بیشترین تعداد کارت تبریک ردو بدل می شود(تعداد کارت های ارسال شده برای گرامی داشت کریسمس 6/2 میلیارد برآورد شده است). تقریبا 85 درصد هدایای وا لنتاین توسط زنان خریداری می شود. علاوه بر ایالات متحده,در کشورهای کانادا, مکزیک, انگلستان, فرانسه و استرالیا نیز روز وا لنتاین را جشن می گیرند.

به نام او

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود

یکی مث من عاشق یکی مث تو بود

اومد که فریاد بزنه

اما دیگه نایی نداشت

می خواست بمونه پیشش ولی

تو قلب اون جایی نداشت

آی بیوفا، آی بیوفا

آی تو که تنهام میذاری

تو قاب عکست جای من

عکس کیو میخوای بذاری

برو برو که مثل تو زیاده تو دنیا واسم

بروبرو ، ولی بدون که دیگه جایی نداری تو دلم

زدم به سیم آخر و

گفتم ولش کن بی خیال

اون واسه من یار نمیشه

بی خیال این عشق محال

گفتم توی مرام من

منت کشی نیست با مرام

می خواد بره خوب به درک

همینه که هست ، ختم کلام

برو برو که مثل تو زیاده تو دنیا واسم

برو برو ولی بدون که تا ابد جایی نداری تو دلم

و آغازی دوباره...........

 

                     فکر اجل شیرین کند افسانه ی ما را !!!

این دیوانگیست ...

که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه
خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم...

Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه
یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم...

 

Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

این دیوانگیست ...

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه
شده
ایم ...

Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است...
 

Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

این دیوانگیست ...
که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند بخاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم ...

Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

که هیچ عشقی را باور نکنیم بخاطر اینکه
در یکی از آنها به ما خیانت شده است...

 

Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

این دیوانگیست ...
که همه شانس ها را لگدمال کنیم بخاطر اینکه
در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم...
 
Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

به امید اینکه در مسیر خود هرگز
دچار این دیوانگی ها نشویم...
 
Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

و به یاد داشته باشیم که همیشه...
شانس های دیگری هم هستند
 
Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

دوستی های دیگری هم هستند
 
Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

عشق های دیگری هم هستند
 
Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

نیروهای دیگری هم هستند
 
Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

 

تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم
و همه روزه در انتظار روزی بهتر و شادتر از روزهای پیش باشیم...
 
Click Here & join Us
If U Want more beautiful e-mails

تقدیمی دیگر از من  به تمامی کسانی  که منتظرند :

 

 روزگار سختی است ...........!

 آدمها خشکند ... حقایق تلخند ..... رویاها شوکران !

 جوی های روان تنگ اند و درختان قطور ضعیف !

 خورشید گرم است و سوزان .. ماه بی خیال و فروزان !

 می دانم . من می دانم . تو هم می دانی ... همه می دانند ... روزگار عجیبی است !

 انسانها در میان خرابه هایی که زیبایشان می نامند می زیند و به آن عشق می ورزند .

 و اینچنین بر حقارت خود دامن می زنند ...

 و من به دور از هیاهوی آدمک های دل خوش ... همچنان در خود فرو می روم .

 هر چه بیشتر در میانشان می زیم دورتر می شوم و غربیه تر ! 

 آری ... معصومیت کودکیهایم گم شده است ،

 اما من هنوز هم همان کودک عاشقم  و ساده دل !

 و همچنان در انتظار ،

 در انتظار ظهور باغی از جنس اقاقی ،

 که مرا از خود و خویشتن ها برهاند  و به سر منشا خود بازگرداند .

 و  رسیدن به خدایی که در این نزدیکیست ...

 من اینجا تنها ماندم ،

 خدایا مرا به بغضی که از تو می شکند بسپار ،

 مرا به باد های تندِ رهاکننده ی گویا ...  مرا تا همیشه به باران شوینده بسپار .

 پروردگارا ، انتظار سخت ترین مجازاتی است که برایم در نظر گرفته ای !

 مرا ...... ببـــــــر .  

 

  

 

   یک حقیقت تلخ : من انسانم ، مانند دیگران

 

  

  کاش گوشی داشتم برای شنیدن ،

  تا حرفهایم را به دور از برداشتهای شما می گفتم .

  کاش چشمی داشتم که به دور از هر نیازی ساعتها به تماشایش می نشستم ،

  «  می تراود مهتاب
  می درخشد شبتاب
...  »

  نمی دانم ، انگار نیاز به سفری دیگر دارم ،

  سفر به خویشتن خویش ،

  دور از تمام دلبستگیهایم ،

  کتابهایم و هر چه جز تصرف وجودم کار دیگری نمی کند .

  فرصتی نمانده است ...

  کتاب کودکی ام را برگ برگ خواندم

  کتاب جوانی ام را فصل فصل

  یادم باشد دیوانگی ام را سطر سطر بخوانم

  شاید چند برگی بیشتر نمانده نباشد ، نمی دانم ...

  می خواهم رها از هر چیز بروم به دور دست

  آنجا که نام از چهره ام پرواز می گیرد ،

  آنجا که دیگر درد پایه های جاودانگی را به لرزه در نمی آورد ،

  آنجا که زمان بی رحمانه بر تو هجوم نمی آورد ،

  و دیگر فرمانبر ساعتها نیستی

  و زمان دیگر اسیر ساعت نیست ...

 

  پرنده در قفس خویش ،
  خواب میبیند ...
  که باد بی نفس است
  و باغ تصویری ست ...

 

 امروز صبح کلاغ خوان بود که چشمانم باز شد به روی پنجره نیمه باز

 پنجره دوست دارد شبها باز باشد

 سکوت رد می شود از لای پنجره سر می خورد توی اتاق و با نسیم عشقبازی می کند

 نیمه شب ها گاهی دست و پای نسیم می رود روی پر و بالم

 لذتی دارد لذت بردن از لذت

 مدتیست صبح یاد گرفتم که اول به خدا سلام کنم

 سلام کردن به خدا مثل نفس عمیق می ماند روی یک قله سبز

 آدم خودش می تواند همه احساساتش را بسازد ...

 زیبا که نگاه کنی توی زشتی ها باز یک چیزهای کوچک زیبا پیدا می شود

 یادم می آید یک مورچه برایم تعریف می کرد برای نامزدش یک دانه کرک قاصدک برده بود

 آدم هرچقدر نزدیک تر باشد به سطح زمین قدر آسمان را بیشتر می داند

 ...

 امروز دلم نان تازه می خواست با ریحان تازه چیده از لب چشمه ای که در عمق یک جنگل جوشیده باشد

 نان داغ از سرکوچه می شد چید ریحان را گفتم باشد بعد

 از در اتاق تا در حیاط آنقدر دلیل برای فکر کردنم به خیلی چیزها بود که نزدیک بود گم شوم بینشان

 از جوانه های تازه روییده گرفته تا چند تا گنجشک بازیگوش که سر اولین بوسه را چه کسی بکند دعوا می کردند

 گفتم بوسه باز یک چیزهایی آمد توی فکرم

 یادم می آید یکنفر می گفت واحد بوسه ماچ است

 پدر بزرگ وقتی مرا می گرفت توی بغل گنده اش که دو تا ماچ , بوسه ام بکند مور مورم می شد

 صورتش را که مزه قلقک و دود سیگار می داد می چسباند به گونه ام

 حس می کردم یک چیزهایی را منتقل می کند به من

 حالا می فهمم که خیلی چیزها بود

 کبوترها بوسه هاشان خیلی خوشمزه است

 هر چه توی دلشان است وقت بوسه می ریزند توی دل هم

 همین تازه گی ها بود فهمیدم کبوترها اگر بچه هاشان را روزی شش هفت بار محکم نبوسند , طفلک دلش خالی می شود می میرد

 

 در خانه که آغوشش را باز کرد به رفتنم دیدم بیرون هوا جور دیگریست

 آسمان بنفش است و زمین سفت

 قدم زدم تا سر کوچه

 بوی نان داغ می آمد

 با خودم فکر کردم چقدر این بو دلیل خوبی است برای خندیدن از ته دل

 برای ذوق کردن و به چیزهای خوب فکر کردن

 - آقا چند تا ؟

 - توی دلم گفتم هزار تا , هزارها تا , چیزهای خوب را باید زیاد گرفت

 - آنقدر که آدم از زیادی چیزهای خوب پر شود

 - دلم از سینه داد زد

 - یکی ...

 دل من همیشه از هر چیز یکی می خواهد

 از شلوغی خوشش نمی آید

 دل است دیگر, آدم که نیست

 یآدم آمد چیزهای خوب زیاد است

 از هر کدام یکی را هم که بگیری آنقدر پر می شوی که احساس خالی بودن نکنی

 آدم اگر چند تا خدا داشت هیچوقت آدم نمی شد

 می شد یک چیز هر دم بیل

 یک چیز را باید انتخاب کرد , کشفش کرد, ذره ذره اش را شناخت ,

 دانه دانه اش را بویید , بوسه بوسه اش کرد گذاشت لب طاقچه دل

 ...

 

 یادم می آید یکبار از خدا پرسیدم :

 - خدای من , تو که سینه ای به این بزرگی دادی به آدم , تو که از هر چیز خوب دو تا دادی برای تنش ,

 - چرا توی سینه یک دل کاشتی و آنطرفش را گذاشتی خالی و سوت کور؟

 - خدا تاملی کرد و توی گوشم زمزمه کرد :

 - اگر جایی خالی باشد از چیزی , حکمتی دارد این خلاء ,

 سینه جا دارد برای دو تا دل قبول , آفریدمت برای جستجو ,

 همه چیز را سر جای خودش گذاشتم دانه به دانه , یک جای خالی اش را هم تو پر کن , از هر چه خواستی ,

 خواستی یک دل دیگر , خواستی چیزهای دیگر

 گفتم :

 - خب مهربان من , آدم دلش نمی آید دل یکنفر را بردارد بگذارد جای خالی سینه اش ,

 جواب داد با لبخند :

 - دل نمی توانی برداری , دلت را بده

 و  من  پاسخی  نداشتم  ....  !

 

گاه آرزو می کنم،             If Only You Could Be Me

می توانستی چند صبا حی چون من باشی...          for a Moment…

Sometimes I wish                                                  

you could step into my shoes                

for just a little while__      

 

بیندیشی آن چیز که من می اندیشم؛                     to think what i think;

ببینی آن چه من می بینم؛                                                  to see what i see

احساس کنی آن گونه که من احساس می کنم؛                                   to feel what i feel;

در یابی آشفتگی،ترس،تحسین و          to understand the confusion,the fear,the admiration,

دوستی را که نسبت به تو احساس می کنم،                          and the friendship i feel toward you__

همه را یکباره و با هم.           all at once.

اگر می توانستی حتی برای لحظه ای در ذهن من زندگی کنی؛                 If you were able to live inside

my mind,even for a moment,

می توا نستی ببینی که دنیای من چگونه سرشار از مسئولیت هاست،        you would see thet my world

is filled with so mony responsibilities,

و عجیب آن که اغلب به تو می اندیشم.                               yet so often my thoughts are of you .

می دیدی که چه شادی را به من ارزانی داشته ای.    you would see what joy you've brought to my life.

می دیدی که تا کجا شادمانم که می توانم لبخند بزنم،    you would see how much it means to me

to be able to smile,

بخندم،سر خوش باشم و آزاد چون کودکان.     to laugh,to feel good,to feel free ,like a child__

این همه را ا ز تو دارم.                      just because of you

 
کاش می شد یکبار هم که شده تو حرف بزنی، یا فقط یک بار بگویی چرا؟
مگر خودت قلبم را برای دوست داشتنش نیافریده ای؟ مگر خودت نخواستی که با همین پاهای خسته کویر های انتظار را طی کنم؟
پس حالا بگو... بگو که چرا همه جاده ها را بسته ای؟ بگو چرا پاهایم را از من گرفته ای؟
بگو چرا اینجا بوی مرگ می دهد؟
بگو که خواب می بینم، بگو که او هنوز هم هست، بگو که اشتباه می کنم...
خدایا حرف بزن، بگو که اینها همه اش خواب مرگ است، بگو که من بیدار می شوم...
خدایا حرف بزن، خدایا به صدایم گوش کن، من خسته ام...
 

یادداشت های شبانه ی یک دیوانه ...

 

    

 

  یادداشت های شبانه ی یک دیوانه ...  

  گاهی اوقات که تنها می شوم فکر میکنم به زندگی به گذشته و آینده ...  سالهای سپری شده و روزهای باقیمانده ... و به این نتیجه میرسم که شاید هنوز هم بتوان امیدوار بود. امید به...  تمرکز بیشتری می کنم امید به ...  جای این سه نقطه حتما چیزی می توانم قرار دهم . می گردم. در تمام لایه های حافظه ام ... نه، اشتباه کردم ، می دانم که نمی شود تمام لایه های حافظه را گشت . بعضی لایه ها بهتر است پاک شود. حافظه زیاد هم چیز جالبی نیست. بعضی وقتها عذابت می دهد .

گاهی اوقات خاطرات لب ریز می شوند . مثلا آن روز که کنارش بودم و او آرام در آغوشم گرفت و من لبهایش را می بوسیدم دوباره یکی از خاطرات با بی حیایی خودش را بیرون انداخت. نباید یادم می افتاد که چند ماه پیش لبهای یک نفر را می بوسیدم . سعی می کنم فراموش کنم. این تکرار بی رویه عشق بازی عذابم می دهد. عشق بازی ، نه نمی شود به این چیزها عشق بازی گفت. این آدمها که هر بار عاشقشان می شوی و چند صباحی بعد متنفرت می کنند.

قرار بود جای این سه نقطه را پیدا کنم. ولی گردش در خاطرات از هدف دورم کرد. روی تخت نشسته ام . تمرکز می کنم. تلفن زنگ می زند . افکارم را پخش می کند. صدایش وسوسه انگیز است. مهم نیست چه کسی پشت خط باشد. بلند می شوم سیم تلفن را قطع می کنم. دوباره بر می گردم و روی تخت دراز می کشم .

روبرویم یک پشه می بینم. پشه ای که بطور دقیقی هم سطح با دیوار است. شاید این پشه را صبح کشتم . خون زیادی خورده است . کشتنش فایده ای نداشت. باید قبل از آنکه خونم را بمکد می کشتمش .حالا جسدش روی دیوارست ، باید پاکش کنم .

قرار بود کلمه ای را به جای سه نقطه قرار دهم. امیدواری به ... . مطمینا به هیچ کس امیدی ندارم. آدمها را نباید زیاد جدی گرفت.  تنهایی بهتر است و کتاب خواندن و چیز نوشتن به جای صحبتهای شبانه با تلفن ... این نعمت بزرگی است. ولی گاهی اوقات حافظه اذیتم می کند و دستانم نیز از نوشتن برخی واژه ها ناتوان می شوند ... دوستت دارم را نمی توانم راحت بیان کنم ... مثل دروغ گفتن می ماند . لابلای تمام افکارم رخنه می کند . مثل زیر نویس های تبلیغاتی که مدام زیر تلویزیون می گردند.هر چیزی که زمانی دوست داشتنی باشد ، تنفر برانگیز هم می شود. دوست داشتن مثل گذاشتن شی یی ست در گوشه ی خالی فکرت. تا وقتی چیزی نبود تو احساس خالی بودنش را نمی کردی. ولی حالا که این قسمت را پر کردی دردسرت آغاز می شود . یک روز که چشمت را باز کنی و ببینی که جایش خالیست تمام می شوی.

شب از نیمه هم گذشته. هنوز روی تخت دراز کشیده ام . خانه ساکت است. همه خوابیدند. می روم روی تراس. به اتاقت خیره می شوم. چراغهایش خاموش است. یادم می آید تمام شبهایی که روی تراس می آمدم سایه ی تو را پشت پنجره می دیدم . هیچ وقت ندیدمت ولی می دانستم کسی هست که از پشت پنجره مرا نگاه می کند. چه حس خوبی ...  یکبار کنجکاو شدم که ببینمت . سعی کردم از مادرم درباره اتاقت سوالی بپرسم. ولی مادر هم چیزی نمی دانست.

مدتهاست که  از تو هم دیگر خبری نیست . دیگر سایه ات را پشت پنجره نمی بینم . مرا از یاد برده ای. یادم نمی آید چند روز گذشته است شاید چند سال ... چه فرقی می کند. نمی توانم زندگی را مجموع روزها ، ماهها و سالها بدانم. زمان واحد خوبی برای اندازه گرفتن نیست. گذشته گذشته است. حالا یک روز پیش یا صد روز پیش. زندگی مجموعه ی چند داستان کوتاه است. داستانهای کوتاهی که گاهی به اندازه یک رمان طولانی می شوند و گاهی هم در چند سطر خلاصه می شوند و  در نهایت تمام می شوند ...

نه حسرتها حسرتند

نه داشته ها آرزو

بی سایه در عین همزادگی

بی عشق در عین نیازمندی

پیر عقل دیرزمانی ست که نوری چهره اش را بر نمی تابد

گل فروش دوره گرد

-          بر سر بازار-

دل حراج میزند

دریغا که این روزها

رونق شکسته بندها به دل شده

چه خوش آب و هوایی ست در پس گود

و چه ناخوش احوالی در عمق بی نهایت دل قاصدک

نه حرفی بر سر خوانی

نه ذوقی در نگاه مجنون صفت امروز

کجا فریادی تا برآید

بر این حرف به گل مانده ...

اگراز عشق میشه قصه نوشت ، میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو ، مغرب نو ، مشرق نو بر پا کرد
میشه از برق نگات خورشید و خاکستر کرد
میشه از گندمیای سر زلفت یه عالم شعر نوشت
آره از عشق تو دیوونگیم عالمیه
آره از عشق تو مردن داره
میشه از عشق تو مرد و دیگه از دست همه راحت شد
میشه از عشق تو مرد و دیگه از دست تو هم راحت شد
آره از عشق تو دیوونگیم عالمیه
آره از عشق تو مردن داره
اگر از عشق میشه قصه نوشت ، میشه از عشق تو گفت.

میگن عاشق شدن خیلی آسونه اما عاشق موندن

 

 

سخته  تو چشات نگا کردن آسونه اما با عشق نگا کردن

 

 

مهمه